فصل دوم پایان نامه،پیشینه،ادبیات پژوهش ،کارشناسی ارشد روانشناسی،مفهوم ،مبانی نظری،مبانی نظری وپیشینه تحقیق مبانی نظری وپیشینه تحقیق شناخت ورفتار در مانی دارای 130 صفحه وبا فرمت ورد وقابل ویرایش می باشد
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: ورد و قابل ویرایش با فرمت .docx
بخش هایی از محتوای فایل پیشینه ومبانی نظری::
تاريخچه :
درمان شناختي – رفتاري رويکرد نسبتاً نويايي است که مي خواهد فرد را در بافت زمينه ي زيست، اجتماعي، فرهنگي خود قرار دهد و با تکيه بر اصول و قواعد بر خاسته از رشته هاي مختلف و ساير علوم وابسته، «سالم زيستن» و «سالم انديشيدن» را به او بياموزد.
اين رويکرد، خود از تلفيق دو رويکرد رفتار درماني و رويکرد شناختي پديد آمده است. به يک اعتبار مي توان گفت که در رفتار درمان شناختي، نکات قوت رويکردهاي رفتار درماني و شناخت درماني – يعني عيني گرايي، ارزيابي و سنجش از يک سوي و دخالت دادن نقش حافظه در بازسازي و تغيير اطلاعات از سوي ديگر گرد آمده و به صورت يک پيکره دانش کار بسته درآمده است (هاوتون و همکاران، 1376، ترجمه قاسم زاده ص8).
تحقيقات و مدل سازي هاي بندورا درباره «اهميت يادگيري مشاهده اي» نقش «خويشتن» در ارزيابي رفتار و تسلط بر آن، پژوهش هاي سليگمن درباره درماندگي اکتسابي، تحقيقات الوي و آبرامسون مسئله اسناد و سوگيري پردازش در افراد افسرده، بررسي هاي لانگ درباره سيستم هاي سه گانه در واکنش فرد و ارائه مدل زيست – اطلاعاتي درباره واکنش ترس و چگونگي مواجهه با آن، کوششهاي اوليه مايکنبام درباره پيوند دادن ديدگاه اليس با نظريه لوريا در خصوص نقش نظم بخشي گفتار و نظاير اين موارد جملگي در كشانده شدن آن قسمت از رفتار درماني به مسيري که اينک درمان رفتاري- شناختي ناميده مي شود، موثر واقع شدند، اما از لحاظ کاربردي شايد هيچ عاملي مهمتر از مدل شناخت درماني بک به روند شکل گيري رويکرد رفتاري – شناختي به درمان، تأثير نگذاشت .
يکي از خصوصيت هاي بارز اين مدل، ايجاد پيوند محکم بين دو زمينه باليني و پژوهشي بود. استفاده از سازه هاي نظري مهم و کار سازي مانند طرحواره سوگيري، فرضيه آزمايي، تحريف، افکار خود آينده و غيره، تبيين برخي از مکانيسم هاي شناختي در اضطراب و افسردگي را آسان تر ساخت. مدل بک مخصوصاً از اين نظر حائز اهميت است که پژوهش هاي گسترده اي را دامن زد.
دليل رشد و توسعه رفتار درمان شناختي که در مدت کم توانسته است علاقه زيادي را در متخصصان باليني به خود معطوف سازد. اين است که اولاً روش هاي شناختي – رفتاري، برعکس ساير شکل هاي رفتار درماني، مستقيماً با افکار و احساسات که در تمامي اختلالات رواني از اهميت آشکاري برخوردارند سروکار دارد.
دوم اينکه رفتار درماني شناختي شکافي را که بسياري از درمانگران بين روشهاي صرفاً رفتاري و روان درماني هاي پويا احساس مي کنند را پر مي سازد و سوم اينکه روش هاي جديد درماني، بر عکس روان درماني هاي پويا، پايه هاي علمي دارند و قابليت بيشتري در ارزيابي فعاليت هاي باليني از خود نشان مي دهند، (هاوتون و همکاران، 1376، ترجمه قاسم زاده ، ص11).
انديشه فلسفي رويکردهاي شناختي به نظريات رواقيون بر مي گردد. اپيکور معتقد بود که حوادث و اشياء باعث اختلال و پريشاني نمي شوند بلکه نگرش فرد نسبت به اين پديده ها و اشياء است که باعث آشفتگي و ناراحتي او مي شود. از متفکرين اخير کانت نيز معتقد است که ما نمي توانيم اشياء را آنطوريکه هستند بشناسيم بلکه آنچه ما مي دانيم فقط تعبير و تفسير خودمان از اشياء است (بلک برن و ديويد سون، 1990).
از نظر متفکرين اسلامي عقل و تفکر نيز جايگاه والايي دارند. اکثر انديشمندان اسلامي و بسياري از انديشمندان غير اسلامي معتقدند که عقل ويژگي خاص انسان است، يکي از نقاط افتراق انسان با ساير حيوانات همين عقل است.(احمدي، 1371).
اهميت تفکر در اسلام به حدي است که يک ساعت تفکر بر تراز هفتاد سال عبادت تلقي شده است.
دکارت معتقد است که جانوران براساس قوانين مکانيستي عمل مي کنند و مي توان رفتار آنها را به شيوه اي کاملاً جبري گرايانهتعيين نمود، اما به نظر او چنين تبيين جبري گرايانه اي در مورد انسان اعتبار ندارد (قاسم زاده، 1370).
انسان تنها اشياء را ادراک نمي کند بلکه درباره آنها به استدلال مي پردازد و از مشاهدات خود نتيجه گيريهايي نيز مي کند بنابراين انسان واجد وسيله پيچيده اي جهت دريافت و پردازش اطلاعات مي باشد، به عبارتي مشخصه انسان تنها شناخت حسي نيست بلکه شناخت عقلاني نيز هست (لوريا، 1367).
در حاليکه رفتار درمانگران اوليه سعي مي کردند توجه خود را به پاسخهاي آشکار معطوف گردانند و هر نوع فرايند شناختي را ناديد بگيرند به تدريج مولفان و محققان زيادي (مثلاً باندورا 1969، برگين 1970، ديوسون 1968، لازاروس 1968، ميشل 1973، ماهوني 1974، مايکن باوم 1974، بک 1975، نقل از ماسترز، بوريش هالون وريم، 1987) به اهميت فرايندهاي شناختي اشاره کردند. تفاوت بين رفتارگرايي روش شناختيو رفتارگرايي متافزيکال اهميت خاصي دارد. رفتار گرايي متافيزيکال که نوع رفتار گرايي افراطي است براي رفتار بشر، وجود هر نوع پديده ذهني را آشکار مي کند. واتسون به عنوان سرومدار اين نظريه، افکار، تصورات و عقايد را براي بررسي علمي نامناسب مي داند و در اين رابطه با برتري نقش محيط در تعيين تفاوتهاي فردي تأکيد دارد در حاليکه رفتار گرايي روش شناختي خود را محدود به رفتار آشکار نمي کند، اما پايبند دقيق بررسي و پژوهش علمي است (هاورز 1988).
به هر حال رفتار درماني با مفهومي ساده از محدودي رفتارها شروع شد و نمي توانست نياز روان شناسي باليني را پاسخ گويد، زيرا رفتار با تعدادي از عوامل (افکار، حافظه و حالت هيجاني) ارتباط دارد (بروين، 1988)، که رفتار درمانگران اوليه از آنان غفلت مي ورزيدند. به تدريج روان شناسي به سوي «شناختي شدن» تغيير جهت داد (دمبر، 1974). از اواخر سالهاي 1970 انقلاب شناختي رفتار درماني را نيز همانند ساير شاخه هاي روان شناسي زير نفوذ خود قرار داد. رفتار درماني ساختهاي شناختي را در روشهاي درماني به کار گرفت و به طور تجربي سودمندي باليني اين روشها را مورد ارزيابي قرار داد. ويلسون در سال 1978 گفته است که اين ترکيب رفتار درماني و روان شناسي تجربي شناختياجتناب ناپذير بوده است.
بدين ترتيب درمانهاي رفتاري شناختي (رفتار درماني شناختي؛ CBT) رشد يافتند، چندين عامل در شکل گيري CBT موثر بوده اند (هاوز،1988).
گرچه به نظر هاوز (1988)، هباولين روانشناسي است که در سال 1960 تغيير در روان شناسي را تشخيص داد ولي انتشار کتاب روان شناسي شناختي نيسر در سال 1965 که مشتمل بر تحقيقات راجع به فرايندهاي شناختي مثل توجه، حافظه، حل مسئله، تصور و اسناد بود، در انقلاب شناختي نقش عمده اي را داشته است. با اين حال ما سترز و ديگران (1978) ريشه هاي تاريخي رويکردهاي شناختي را در نظريات راتر و کلي مي دانند.
دمبر (1974، به نقل از هاوز، 1988) از ميان حوادثي که به انقلاب شناختي نسبت داده مي شوند از يادگيري زبان، حافظه ادراک و انگيزه نام مي برد. همانا يادگيري زبان چيزي بيش از زنجيره محرک – پاسخ (S-R) است. پژوهش در زمينه حافظه نشان داده که ذخيره سازي و بازيابي اطلاعات نيازمند استراتژي هاي فعال توسط آموزنده است.
پژوهش در قلمرو و ادراک نيز ثابت کرد که فرايندهاي اساسي ادراک تحت تأثير حالت عاطفي و شناختي بيمار قرار مي گيرند. اين تحقيقات نشان مي دهند که جنبش هاي فيزيکي محرک در مقايسه با ادراک فرد اهميت کمتري در تعيين رفتار فرد ممکن است داشته باشد، ادراک نيز به توجه خود تحت تأثير انتظارات، انگيزه ها و حالت عاطفي شخص قرار مي گيرد. بنابراين همانطوريکه ماهوني (1974) مي گويد : فرد به محيط واقعي پاسخ نمي دهد بلکه به محيط ادراک شده پاسخ مي گويد (هاورز، 1988).روان شناسان تجربي با مطالعه انگيزه به نظريه هالدر رابطه با سائق به عنوان انحراف از حالت تعادل فيزيولوژيايي پي بردند، از اين جهت در ديدگاه جديد دمبر به جاي اهميت کاهندگي سائق به جنبه هاي اطلاعاتي حوادث تأکيده شده است. پاداش دهندگي يک حادثه يا رويداد بستگي به ادراک فرد دارد و نه محرک، بر اين اساس دمبر نتيجه مي گيرد که مدل رفتاري با يافته هاي تحقيقاتي جديد در قلمرو تجربي تطبيق نمي کند و نمي تواند آنها را کاملاً جذب نمايد، و بنابراين، الف) روان شناسان از اكثر مسائل مورد علاقه ايشان محروم مي کند ب) نظريه S-R در تبيين رفتار انسان نارسا و ناکافي است.
يکي ديگر از پديده هاي موثر در شکل گيري CBT، نظريه يادگيري مشاهده اي باندورا است. در ساير تحقيقات و نيز رشد و ظهور نظريه هاي ديگر، انبوهي از اطلاعات فراهم گرديد که نمي توان آنها را با مدلهاي S-R توضيح داد . باندورا در سال 1969 در کتابش به نام «اصول اصلاح رفتار)تبيين نسبتاً کامل و جامعي از رفتار انسان ارائه نمود، در حقيقت او در نظريه اش اصول شرطي سازي کلاسيکو شرطي سازي عاملرا درهم آميخت. باندورا و همکارانش بر اساس تحقيقاتي که انجام دادند به سرمشق گيري و عوامل موثر در يادگيري مشاهده اي پي بردند. تحقيقات آنها نشان داد که افراد از طريق مشاهده ديگران مي آموزند و اين نوع يادگيري بستگي به تقويت مشاهده کننده يا مدل ندارد. افراد از اين طريق نه فقط پاسخهاي جديد بلکه همچنين استانداردهايي را براي تقويت خود مي آموزند. فرايند توجه و مشوق در يادگيري مشاهده اي باندورا به رفتار نمادين (شناخت) اشاره دارند، باندورا (1977)، با مطرح کردن نظريه خود اثرمندي ، فرايندهاي شناختي را درمان مهم مي داند.
اين عقيده که رفتار فرد زير نفوذ شناخت هايش (افکار) قرار دارد، درسال 1953 توسط اسکينر در مفهوم کنترل - خودپذيرفته شده است. در سال هاي 1960 و اوايل 1970 چندين روش درماني به شيوه کنترل – خود سر برآورند و گسترش يافتند. به هر حال، اگرچه اولين تبيينات راجع به روشهاي کنترل خود مبتني بر رويکرد عاملي بود ولي کنترل خود براي رفتار گرايان دريچه اي بود به سوي فرايندهاي رواني آنها (کندال و هولون، 1979) اين عقيده که رفتار را مي توان بوسيله شناخت ها کنترل کرد، ريشه در رفتار درماني دارد و در سالهاي 1970 گسترش يافت (هاوز1988).
آموزش خود دستوري(SIT)، يکي ديگر از عوامل موثر و شکل گيري CBT است.
ديدگاههاي لوريا و ويگوتسکي در زمينه رابطه عملکردي بين زبان و رفتار مبناي کار اوليه مايکنبام در SIT است . مايكن بام نيز تحت تأثير ميشل بر راهبردهاي شناختي تأکيد دارد، اليس و بک نيز دو طرفدار و نظريه پرداز اصلي درمانهاي شناختي هستند که در انقلاب شناختي در روان شناسي نقش عمده اي داشته اند(ماسترز و ديگران 1987، هاوز، 1988، بروين1988، ولير، 1990).
بدين سان شناخت در سبب شناسي و هم در دمان جايگاه خاصي دارد و ابزاري است توانمند در خدمت انسان، بنابراين درمانگران (روان شناسان و روانپزشکان) به خوبي مي توانند از اين ابزار در درمان و پيشگيري بيماري هاي رواني بهره ببرند. در حال حاضر تکنيکهاي متفاوت درمان رفتاري متأثر از شناخت و افکار توسط روانپزشکان و روان شناسان ابداع شده که اکنون در دسترس درمانگران قرار دارند.
Seligman
Luria
Deterministic
Metodelogical behaviorism
Metapysical Behaviorism
Counitive experimental psychology
Hebb
Neisser
Hall
drire
Principles of Behaviaur modification
Classic conditioning
Operant condi tioning
modeling
Operant condi tioning
self .efficacy
self-control
self-instructional training
مبانی نظری وپیشینه تحقیق شناخت ورفتار در مانی_1526565942_8866_2718_1051.zip0.00 MB |